لولا میلوو، یک دوست دختر نوجوان که در حال خیانت گرفتار شده است، به خانه برمی گردد تا روی زانوهایش التماس کند که ببخشد. معشوقش که از خیانت او عصبانی شده است، او را مجبور می کند که آن را مانند یک سگ بگیرد. علیرغم عصبانیت او، او مشتاقانه با دهان و بیدمشک تنگش او را خوشحال می کند.